شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ سياه پوشيده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند ! من را انتخاب کرد ... دستي به تنه ام کشيد ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ... به خود ميباليدم ، ديگر نمي خواستم درخت باشم ، آينده ي خوبي در انتظارم بود ! سوزش تبر هايش بيشتر مي شد که ناگهان چشمش به درخت ديگري افتاد ، او تنومند تر بود ... مرا رها کرد با زخم هايم ، او را برد ...
و من که نه ديگر درخت بودم ، نه تخته سياه مدرسه اي ، نه عصاي پير مردي ... خشک شدم .. --- بازي با احساسات مثل داستان تبر و درخت مي مونه... تا مطمئن نشدي تبر نزن! احساس نريز!! زخمي مي شود ... در آرزوي تخته سياه شدن ، خشک مي شود ...........................!
ووووااااي! بيچاره ! حالا اين حرفا درد کي هست؟
درد يه درخت زخمي!!!!!!!!=)))))))))
اهان! فک کردم درد دل خودتونه! بخير گذشته پس!
نه بابا اينقدر دلمون درد نميکنه !!!
اسياب به نوبت !
داش هادي
باشه ماهم تو نوبت!:)
داش هادي
رتبه 87
8 برگزیده
1794 دوست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله تير ماه
vertical_align_top